اشعار ابوتراب جلی

  • متولد:

بنشین کنار سفره ی خالی هوا بخور / ابوتراب جلی

دکتر پس از معاینه بنوشت نسخه ای
گفتا: «برای رفع کسالت دوا بخور

این قرص و شربتی که برایت نوشته ام
هر شب دو قاشق و سه عدد ناشتا بخور

اما اگر دوا نتوانی تهیه کرد
جای دوا برو بنشین و غذا بخور»

گفتم: «برای من چه غذایی مناسب است؟»
گفتا: «هر آنچه می طلبد اشتها بخور

ماهی سفید و جوجه کباب و چلوخورش
هم آبگوشت با نخود و لوبیا بخور»

گفتم: «حقیر وارث قارون نیَم که تو
دستور می دهی که از این لقمه ها بخور»

گفتا: «اگر که نیست تو را ثروت کلان
بنشین کنار سفره ی خالی هوا بخور

هرگز گمان مبر که هوا نیست خوردنی
آن را ز روی رغبت و میل و رضا بخور

زین گرد و خاک ها که فرو ریزد از هوا
زین دوده ها که پخش شود در فضا بخور

زین بوی گازوئیل که یکجا شده است جمع
زین دود اگزوزی که شود جا به جا بخور

یا آن که در صفوف دراز مسافران
جایی رزرو کن، لگد و پشت پا بخور

یا با کوپن برو جلو یک فروشگاه
وز هر کنار، سیلی و مشت و قفا بخور»

گفتم: «جناب دکتر! از این سفره ی گشاد
وین خوان نعمتی که تو گویی "بیا بخور"

چون راه و چاه را بلدی، خود از این خوراک
یک لقمه هم به جای منِ بینوا بخور»
 
769 0